سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هیئت بیت العباس (ع) روستای المشیر

روز عید بود و حسن و حسین در گوشه ای از اتاق ناراحت نشسته بودند. مادرشان فاطمه آن ها را دید و فرمود: عزیزانم چه شده که اینقدر نا راحتید؟ آن دو لب به سخن باز نکردند ولی بعد از اصرار مادر عرض کردند: مادر! امروز روز عید است و ما لباس نو نداریم.

حضرت دست آن دو را گرفت و به خدمت رسول خدا آمدند و حضرت فاطمه جریان را به حضرت عرض نمود. پس حضرت رسول به داخل خانه رفتند و دو رکعت نماز خواندند و دست به دعا بر داشتند و فرمودند: خدایا ! دل شکسته خانواده ام را شاد گردان . همان دم جبرویل با دو دست پیراهن سفید نزد رسول امد و حضرت آن ها را گرفت و به حسن و حسین داد و آن دو پوشیدند. به همدیگر نگریستند . انگار چیزی می خواستند بگویند اما شرم و حیا داشتند.

پس مادرشان لب به سخن گشود و فرمو د: این لباس ها چقدر به شما ماید از آنها خوشتان آمد؟ آن دو عرض نمودند: آری، اما...

حضرت فرمود: اما چی ؟ عرض کردند: اما ما لباس رنگی می خواهیم . پس پیامبر در فکر فرو رفتند تا راه حلی بیابند که ناگهان جبرئیل عرض نمود: ای رسول خدا مژده باد تو را که رنگرز الهی آن لباسها را به هر رنگی که مایل باشند در آورد . پس بگو یک آفتابه و تشت حاضر کنند . امام حسن و حسین زود آن ها را حاضر کردند و اما پیراهن سفید را از حسن گرفت و در تشت کرد و جبرئیل آب می ریخت . پیامبر فرمود: حسن پسرم چه رنگی دوست داری ؟ امام فرمود: سبز! و بعد از او حسین و امام حسین عرض کرد: سرخ ! بعد پیراهن ها را گرفتند و رفتند. پیامبر و جبرئیل تنها ماندند و پیامبر دیدند جبرئیل می گرید.

پیامبر فرمود: چه چیزی سبب گریه ی تو شده؟ جبرئیل عرض کرد: ای حبیب خدا همانا انتخاب رنگ لباسان نشان دهنده ی سر نوشت آنهاست. حسن با سم شهید می شود و حسین را شهید می کنند و سرش را می برند و بد او از خون قرمز می شود. پس پیامبر با یادآوری این جریان به شدت گریستند...





طبقه بندی: داستانی جالب از زندگانی امام حسن و حسین (ع)، داستانی جالب، از زندگانی، امام حسن، حسین (ع)
نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 92 بهمن 17 توسط هیئت بیت العباس (ع) روستای المشیر
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Blog Skin

قالب وبلاگ