سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هیئت بیت العباس (ع) روستای المشیر


اوایل دهه شصت نوجوانی بیش نبودم،

اما خوب به خاطر دارم آن روزهایی را که تنها شامپوی موجود

شامپوی خمره ای زرد رنگ داروگر بود.

 
شامپو داروگر
 
تازه آن را هم باید از مسجد محل تهیه می کردیم و اگر شانس

 یارمان بود

و از همان شامپوها یک عدد صورتی رنگش که رایحه سیب داشت

 گیرمان می آمد حسابی کیف می کردیم.

سس مایونز کالایی لوکس به حساب می آمد و پفک نمکی و ویفر

 شکلاتی یام یام تنها دلخوشی کودکی بود.
 

پفک

صف های طولانی در نیمه شب سرد زمستان برای 20 لیتر نفت!

.

.
صف های کپسول گاز که با کامیون در محله ها توزیع می شد

صف گاز
.
.
خالی کردن گازوئیل با ترس و لرز در نیمه های شب
 
جیره بندی روغن، برنج و پودر لباسشویی ...
 
نبود پتو در بازار ، تازه عروسان را برای تهیه جهیزیه به دردسر

 می انداخت
 .
 
و پوشیدن کفش آدیداس یک رویا بود

همه اینها بود، بمب هم بود و موشک و شهید و ...

اما کسی از قحطی صحبت نمی کرد
 
 جنگ


یادم هست با تمام سختی ها وقتی وانت برای جمع آوری کمک های

 مردمی وارد کوچه می شد
 
بسته های مواد غذایی، لباس و پتو از تمام خانه ها سرازیر بود
.
.


.
.
همسایه ها از حال هم با خبر بودند، لبخند بود، مهربانی بود،

خب درد هم بود...


محبت

.
و اما امروز
 
.
 
.
 
امروز فروشگاه های مملو از اجناس لوکس خارجی در هر محله و

 گوشه کناری به چشم می خورند و هرچه بخواهید و نخواهید در

 آنها هست.

 
از انواع شکلات و تنقلات گرفته تا صابون و شامپوی خارجی، لباس

 و لوازم آرایش تا

موبایل و تبلت و ...
 
داروهای لاغری تا صندلی های ماساژور، نوشابه انرژی زا و البته

بستنی با روکش طلا !

.
.
بستنی
.
.

و حال ، این تن های فربه، تکیه زده بر صندلی های نرم اتومبیل های

 گران قیمت

از شنیدن کلمه قحطی به لرزه افتاده به سوی بازارها هجوم می بریم.

 
مبادا تی شرت بنتون گیرمان نیاید!

مبادا زیتون مدیترانه ای نایاب شود!

مبادا فریزرمان از مرغ! خالی شود!
.
.
.
 
متاسفانه اشتهایمان برای مصرف، تجمل، فخر فروشی و له کردن

 دیگران سیری ناپذیر شده است ...!!
.
رانندگی سگ

.
.
و بعضی چیزها را هم

 بهتره نگیم
.
.
.
.
بی حجابی
.
.

فساد بزرگ مالی

.
قحطی امروز که در این روزگاران آن را به وضوح لمس می کنیم :


قحطى ایمان است

قحطی اخلاق است

مسجد
قحطی عشق و محبت است

قحطی انسانیت است
.
.
.
شهدا
.
.
.
جانا به غریبستان چندین به چه می‌مانی
بازآ تو از این غربت تا چند پریشانی
صد نامه فرستادم،صد راه نشان دادم
یا نامه نمی‌خوانی یا راه نمی‌دانی
گر نامه نمی‌خوانی خود نامه تو را خوانم
ور راه نمی‌دانی در پنجه ی ره دانی
بازآ که در آن محبس قدر تو نداند کس
با سنگ دلان منشین چون گوهر این کانی

یا علی مدد
التماس دعا


منبع:khaharerohani.blo





طبقه بندی: قحطی در ایران، قحطی، در ایران، فرق جامعه، تفاوت دو نسل، آینده، نسل سوم
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 92 شهریور 31 توسط هیئت بیت العباس (ع) روستای المشیر
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Blog Skin

قالب وبلاگ