داستان ما اینگونه آغاز میشود که :
در یک دزدی بانک یکی از ایالات آمریکا دزد فریاد کشید :
“همه افراد حاظر در بانک ، حرکت نکنید ، پول مال دولت است و زندگی به شما تعلق دارد”
همه در بانک به آرامی روی زمین دراز کشیدند
این «شیوه تغییر تفکر» نام دارد، تغییر شیوه معمولی فکر کردن.
هنگامیکه دزدان بانک به خانه رسیدند، جوانی که (مدرک لیسانس اداره کردن تجارت داشت)
بند چهارم: کربلا
در گوش عرش، نالهی طفلِ رباب بود
جایی که ماه را کفن از آفتاب بود
آلِ رسول تشنه و تنها و بیپناه
با آنکه اسبهای عرب سیرِ آب بود
افلاک دور فاطمه زنجیر میزدند
ارکان کعبه، پای ستوران خراب بود
بر کهکشان شیری زهرا چهها نرفت!
شور قیامتی شد و دنیا به خواب بود
ادامه
مطلب...
بند سوم: حضرت علیاکبر (ع)
اکبر به پا نشد..که میدان روانه شد
اللهُ اکبر از ... که قیامت به پا نشد
هفت آسمان به هیبت حیدر رجوع کرد
گویی عقاب، از سرِ هفت آشیانه شد
هم تشنه تیغ میزد و هم تشنه میشکست
حاجت نبود کز سر و دستش روا نشد
ادامه
مطلب...
بند دوم: حضرت علیاصغر (ع)
آمد حسین، «اصغرخود» را به کف گرفت
تیری گلویِ پاک خدا را هدف گرفت
ابلیس را ببین که چه فرق از علی شکافت
صیاد را ببین که چه دُر از صدف گرفت
از عرش، جبرییل امین، هَیکُنان رسید
در خاک و خون نشست و ربابش به دف گرفت
ادامه
مطلب...
بند اول: حضرت ابوالفضل (ع)
وقتی که آه، بر لبِ عباس، ناله کرد
در ذهن خویش، یاد بتولِ سه ساله کرد
فریاد ریخت از غم ششماههی حسین
گویی که چشم فاطمه خون در پیاله کرد
یک دست او عَلَم شد و دست دگر قلم
غم را برای شیعهی مولا حواله کرد
شقالقمر قمر شد و از نام خود گذشت
اسطوره را به نام «برادر» قباله کرد
ادامه
مطلب...