ابن سینا قانون ننوشت، محمدبن زکریّا الحاوی ننوشت، سعدی ذوق خودش را در بوستان گلستان نشان نداد، مولوی هم همین طور. مگر از پرتو شهدا. آنهائی که تمدن عظیم اسلامی را پایه گذاری کردند موانع را از سر راه بشریّت برداشتند. آنهائی که مثل شعلههائی در یک ظلمتهائی درخشیدند و جان خودشان را فدا کردند. آنهائی که سراسروجودشان حماسه الهی بود. حقّ خواهی و حق پرستی بود، آنهائی که پرچم توحید را در دنیا به اهتزار درآوردند و مستقر کردند. آنهائی که منادی عدالت بودند، منادی حریّت و آزادی بودند. ما و شما که این جا نشستهایم مدیون قطرات خون آنها هستیم، مدیون حماسههای آنها هستیم.محمدرضا به سال 1344 درخانوادهای مذهبی و دوستدار اهل بیت عصمت و طهارت در شهرستان ساری دیده به جهان گشود. دوران ابتدایی را در یکی از مدارس شهرستان ساری با موفقیت گذراند.و تحصیل در مقطع راهنمایی را در روستای المشیر به پایان رسانید. در کودکی و نوجوانی به همراه پدر در مراسم مذهبی حسینیهها و عزاداریهای ایام محرم الحرام شرکت مینمود. بهمین خاطر از دوستداران و محبان اهل بیت درآمد و به آنان عشق میورزید. دوران متوسطه را در دبیرستان شهید مطهری قائمشهر سپری نمود. محمّد رضا در اوج پیروزی انقلاب، نوجوانی بود که نسبت به اوضاع انقلاب کم و بیش آگاهی داشت؛ از این رو نسبت به عوامل ناآگاه رژیم منحوس پهلوی در روستا به شدّت متنفّر بود و به این صورت خود را عملاً در وصف مجاهدان و انقلابیون قرارداد.
فعالیت شهید بعد از انقلاب اسلامی و دوران دفاع مقدس
محمدرضا پس ازپیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی ایران دانشآموزی بود که در کنار سایر دوستانِ انقلابی به فعالیتهای سیاسی و مذهبی میپرداخت و در اوج فعالیت ضد انقلابی منافقین علیه نظام نوپای انقلاب ضمن تحصیل، در صحنه سیاسی با جدیّت حضور داشت و با آنان مبارزهای بیامان داشت؛ وی این فعالیتها را در کنار دوستان بسیجیاش در روستا انجام می داد.
با آغاز جنگ تحمیلی ضمن تحصیلی در دبیرستان، دوره آموزش بسیج را در پادگان آموزشی ولیعصر(عج)گهرباران گذراند و بعد از طی دوره آموزشی اعزام به جبهه به منطقه غربِ کشور اعزام گردید. پس ازپایان مأموریت به منزل بازگشت و مشغول ادامه تحصیل شد.
پس از مدّت کوتاهی مجدداً به عنوان شکارچی تانک به جبهههای جنوب کشور اعزام گردید که در گردان حمزه سیدالشهداء از لشکر 25 کربلا مشغول نبرد با کفّار بعثی شد.
او نوجونی شجاع و با شهامت بود که در مدت حضور در جبهه مأموریتهای رزمی را به نحو أحسن انجام میداد و در همین راستا در محور چنگوله مجروح شد که با التیام مختصر جراحات باری دیگر برای پیوستن به یاران پاکباختهاش به گردان همیشه پیروز حمزه سیّدالشهداء شتافت.
در عملیات والفجر8 دلاورانه شرکت نمود و در پیروزی غرور آفرین جبهه نور نقش آفرین بود.
ویژگیاخلاقی:
تواضع و فروتنی، شجاعت و ایمان به انقلاب و امام از خصوصیات بارز شهید محّمدرضا خانلری محسوب میشد. او فردی با گذشت بود و از خطای دیگران به راحتی میگذشت و به پدر و مادرش احترام خاصّی قائل بود. در مدرسه از لحاظ ادب و اخلاق بهترین دانشآموز بود. خوشرو، آرام، متین و خوش برخورد بود. همواره در انجام واجبات و ترک محرمّات و حضور در مساجد و مراسم مذهبی کوشا بود. به اصل تولّی و تبرّی مقیّد بود و به آن عمل میکرد. در جنگ فردی شجاع و خستگی ناپذیر بود. در عملیات ها شجاعانه به سوی دشمن پیشروی مینمود، با توجه به اینکه ایشان فرمانده گروهان از گردان حمزه سیدالشهداء بود. برای تقویت روحیه نیروهایش به عنوان شکارچی تانک نیز انجام وظیفه مینمود.
نحوة شهادت:
شهید محمّد رضا خانلری در عملیات والفجر8 شرکت داشت. پس از پیشروی و پیروزی در کنار سایر همرزمانشدر حالی که در سنگر خود حضور داشتند با اصابت گلوله مستقیم توپ، همراه با سه تن از یارانش از جمله شهید رضا شاکری در تاریخ 25/11/64 همچون مولایشان امام حسین(ع) سرهاشان از بدن جداشده و به خیل عظیم شهداء پیوستند.
وصیّت نامه بسیجی شهید محمدرضا خانلری
بنام الله پاسدار خون شهیدان
انا لله و انا الیه راجعون[1]بازگشت همه به سوی خداست.
ولاتقولوا لمن یقتل فی سبیل الله اموات بل احیاء و لکن لا تشعرون[2]
به کسی که در راه خدا شهید میشود مرده نگوئید آنها نمردهاند بلکه زندهاند ولی شما این واقعیت را درک نمیکنید.
با سلام و درود بیپایان به حضرت بقیه الله الاعظم ارواحنا له الفدا آنکه در هم کوبنده ظلم و ستم و جبّاران و ستمگران است و آنکه یاری کننده رزم آوران است و با سلام برنائب برحقش روح خدا و قلب امت اسلام و خورشید جماران آنکه خصم جنایتکاران و یار ضعیفان است آنکه نامش محبوبترین کلمه قرن است و آنکه سخنش خروش ملت و آنکه کلامش ترس در دل ابر قدرت ها میاندازد و با سلام و درود بیکران به شهداء آنانکه رفتند تا اسلام بماند، و فدای اسلام و قرآن شدند تا انقلاب فنا نشود و خون دادند که درخت انقلاب شکوفا بماند، و آنانکه همچون شمع سوختند و به بشریت روشنایی بخشیدند آنانکه در لقای یار جان دادند و آنانکه به حق سرمایههای این امتند و با سلام بر ملت عزیز و قهرمان ایران ملتی که هست تا امام تنها نماند و هست تا جهانیان بدانند که امامش در صحرای کربلا چنین گفت برای من مردن در راه حق از زندگی با ذلت بالاتر است وهرگز تن به ذلت نخواهم داد(در اینجا وصیت نامهام را با ذکر خدا شروع میکنم).
سلام علیکم، پدرجان، مادرجان، سلام علیکم برادران و خواهران عزیزم،آقاجان و مامان جان خسته نباشید اول من یک خواهشی از شما دارم که دیگر شهدا از خانوادههایشان داشتند و آن این است که در شهادت من به هیچ وجه گریه نکنید، گریهتان برای حسین(ع) باشد، گریهتان برای گناهانم باشد چونکه خیلی گناه کردم و خیلی گناهی هم در حق شما پدر و مادرم کردم که امیدوارم لااقل شما مرا ببخشید- انشاالله پدر ومادر و برادرانم اشکهایتان پاک و زلال است اشک بریزید تا اشکهایتان تشکیل رودخانهای دهد و من گناهم را در این آب رودخانه اشکتان شستشو دهم مادرجان میدانم داغ فرزند خیلی مشکل است ولی من از شما انتظار دارم که مانند بانوی اسلام یعنی حضرت زینب(س) در برابر مشکلات و داغ فرزندت مقاومت نموده و سکوت را تا حد امکان مراعات کرده تا دشمنان اسلام و منافقان بدانند که در هر زمانی مادرانی شیرزن چون شما پیرو زینب هستید و فرزندان خود را با افتخار هدیه به اسلام میکنید. پدر و مادرم مرا میبخشید که نتونستم فرزند خوبی ببرای شما باشم انشاالله مرا عفو کنید. مخصوصاً پدر عزیزم امیدوارم از دوری که با هم داشتیم از من ناراحت نباشید زیرا که همدیگر را خیلی دوست میداشتیم و امیدوارم که با دیگر خانواده ام نزدیکی که قبلاً داشتید حالا هم داشته باشید و شما پدر ومادر خوبی برایم بودید و من از شما راضی هستم، انشاالله که شما هم از من راضی باشید و اگر خدا خواست من شهید شدم شما را شفاعت میکنم چون خیلی برایم زحمت کشیدید وباید سعی کنید که از اختلافات دوری و مسائلی که دراین زمان واجب و لازم است یعنی وحدت را حفظ کنید و با همدیگر مهربان باشید و دنیا ارزشی ندارد دنیا پست است. پدرجان از شما میخواهم که همچون کوه باشی زیرا فرزندت در راه هدف مقدس گام برداشته و جان باخته است. پدرجان و مادرجان شما بوستان سرسبز هستید و من آن غنچه شما هستم که شما پروردهاید.
برادران عزیزم سلام علیکم امیدوارم که حالتانخوب باشد خیلی ناراحت هستید و رنج میبرید نه برادرانم هیچ رنج نبرید و خوشحال باشید که برادرتان به آرزوی دیرینهاش رسیده است. آری ای برادرانم(رضا – غلام- حمید) من جانبازی بودم، جانبازی که از دشتهای سرسبز شمال گرفته تا هوای سردسیر و گرمسیر جنوب و غرب کشور آمدهام که به جهانیان ثابت کنم که اسلام فرزندانی دارد که از قلبش و از ناموسش دفاع میکند و از شما برادرانم می خواهم که راه مرا و دیگر شهدا را ادامه دهید. خواهران عزیز از شما میخواهم همچون برادرانتان صبور باشید و گریه نکنید و خوشحال باشید که برادرتان به این راه مقدس هدایت شده است خداوندا در این دنیا که نتوانستم آنطور که تو میخواهی زندگی کنم پس مرگم را آنچنان قرارده که لااقل بدینگونه کفاره گناهان کبیره و صغیره را اداء کرده باشم. خدایا من چیزی بالاتر از جانم نداشتم که فدای تو کنم ای خداوند بزرگ دست از جهان فانی شستهام و برای ملاقات تو به کربلای کردستان و خوزستان آمدهام و از تو می خواهم که مرا با اصحاب امام حسین (ع) محشور کنی. خداوندا آرزو دارم که برخاک داغ خوزستان در خون خود بغلتم و به یاد عاشورای حسین(ع) خود را در قدم مقدس بیفکنم و در آخر پیامم از امت مسلمان می خواهم که در همه کارهای خود خدا را در نظر بگیرید و هیچگاه از امام امت و روحانیون مبارز و دولت اسلامی دست برندارید زیرا ننگ است کسیکه مسلمان باشد و ببیند اسلام غریب است و به کمک اسلام نشتابد. ای مسلمانان بسوی اسلام بروید اسلام مظلوم است و با چنگ و د ندانهایتان و با فریاد جانتان توطئههای آمریکا و شوروی و دیگر ابرقدرتها و ظالمان را در گلویشان خفه کنید. خدایا از گناهانم بگذر چون طاقت عذاب تو را ندارم خدایا ما را نیرویی بده تا بتوانم برهمگان پیروز شویم و دلسوز اسلام و قرآن و دلسوز خانوادههای معظم شهداء و اسراء و مفقودین باشیم. خدایا من خیلی دوست دارم به زیارت کربلا بروم اما چه کنم که خیلی دلم برای آقایم امام حسین(ع) تنگ شده است و حال خود او را ملاقات کردم. و ای امت مسلمان اگر شما را بدهکار یا چیزهای دیگر که میبایست به شما میدادم ندادم از خانوادهام بگیرید و مرا به بزرگیتان ببخشید و از شما اهالی محترم، برادران انجمن اسلامی و گروه مقاومت روستای المشیر میخواهم که با هم برادر باشید. ازاختلافات دوری کنید زیرا که دشمن خوشحال میشود.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار
26/12/63
منبع: www.shahed-alamshir.ir
[1] - سوره بقره : آیه 169.
[2] - سوره بقره: آیه 154.
طبقه بندی: زندگینامه بسیجی شهید محمدرضا خانلری
